loading...

گُوالیدَن

چشم هایم را بستم؛خودم را به آغوش زندگی سپردم.

بازدید : 296
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 22:32

می‌خواهم بروم.همه‌اش می‌خواهم به اینجا و آنجا بروم و این‌چیز و آن‌چیز را امتحان کنم.واقعیت البته،اینست که می‌دانم دردم چیست اما می‌خواهم حواس خودم را پرت کنم.می‌خواهم فراموشم بشود که چه شد.دلم می‌خواهد در رودخانه فراموشی آب‌تنی کنم تا شاید آرام بگیرم.

اصول کافی جلد 3 ص17. حدیث 7
بازدید : 508
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 22:32

به عقب برمی‌گردم تا از همان نقطه شروع همه چیز را بررسی کنم.مثل والدینی که فرزند دلبندشان دچار اختلال رفتاری شده و آنها نگران دنبال سهم خودشان در این مشکل هستند.نگاه می‌کنم و اینهارا میبینم:تو شاد و نورانی و من پژمرده و سرد هستم.سعی میکنم کمی‌خودم را با نزدیک شدن به تو گرم کنم.مثل پروانه‌ای حواس پرت به سمت نقطه‌ای نور میان این همه تاریکی و سرما کشیده می‌شوم.با دست پیش میکشم و با پا پس میزنم.از همان اول میخواستم که با نزدیک شدن به تو گرم شوم اما حالا که چانه‌ام را می‌گیری و میخواهی به چهره‌ام نگاه کنی و موهای پریشانم را کنار بزنی بر تو خشم میگیرم و عقب می‌روم.باز به سمت شادی و نور وجودت کشیده میشوم و وقتی به نزدیک ترین نقطه می‌رسم خودم را عقب می‌کشم.

یک جا بند نمی‌شوم

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 8
  • بازدید کننده امروز : 6
  • باردید دیروز : 2
  • بازدید کننده دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12
  • بازدید ماه : 61
  • بازدید سال : 303
  • بازدید کلی : 2640
  • کدهای اختصاصی